سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارتر مردم به بخشودن ، تواناترشان است به کیفر نمودن . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 92 مهر 30 , ساعت 5:44 عصر

رژان من اصلا اسم تو را دوست ندارم.اساسا تورا دوست ندارم اما دلم برایت میسوزد.

این را الان وقتی به یاد آوردم که صدای مادرت را شنیدم که داد میزد سرتو و عصبانی بود از اینکه تو به لوازم آرایشش دست زده بودی.

من دلم میسوزد برایت و افسوس میخورم که تو که این همه خوشگلی فردا یک احمق بی فکر عادی عصبی خواهی شد مثل مادرت.

دلم میسوزد برایت که از نعمت بزرگی مثل پدر محرومی.یکبار هم برایت
,برای تو که یکی از آن سه نفر بودی نوشتم.نوشتم که نگران حالت هستم.

دلم میسوزد که یکبار شنیدم که به دایی ات گفتی دیبا رو از طرف من ببوس
و میدانم داشتی به این فکر میکردی که چرا باید دیبا بوسه پدرش را داشته
باشد و تو نه تنها این را نداشته باشی بلکه عصبانیت های مادرت را باید
بشنوی.

فکر میکنم که چرا تو باید این طور باشی تا نتوانی خوب درس بخوانی و مثل
دایی کوچک ت بروی کره و برای خودت حال کنی اما بعد یاد این می افتم که خب
اگر تو نباشی یک نفر دیگر و ارجحیتی در تو نسبت به آن فرد نمیابم بعد فکر
میکنم که خب اساسا باید افرادی باشند مثل تو بعد میبینم  که نباید. بعد
یادم می افتد چرا باید پدر و مادرت به دلایلی که نمیدانم چیست اما میدانم
برای تنها شدن تو کافی نیست همدیگر را برانند و تو بمانی با یک توهم بزرگ از زندگی.

توهمی که خودت در اوج طفولیت نمی فهمی اما من میدانم هرچه قدر امروز تو بد است ,فردایت بارها بد تر است از امروزت.

من افسوس میخورم که آدم بزرگ ها فکر کوچک تر های مهمی مثل تو را نمی
کنند وبه فکر این اند که چسب بینی تازه عملکرده شان کج نشود و تیپ کلاس
زبانشان به هم نریزد و یک وقت آزادی شان را از دست ندهند و دیگر نتوانند
برای دیگران کار کنند و آبرویشان پیش دوستانشان برود که فکر شوهر و بچه
آنها را از کار و آزادی انداخت.

من از مادرت متنفرم رژان و البته از تمام مادر هایی که بی آنکه بدانند مادر بودن یعنی چه چون تویی را به این دنیا

می آورند.بعد در نهایت حماقت بی آنکه بیندیشند که کیستند و در توهم مطلق از انسانیت زندگی میکنند و فقط زمین را آلوده میکنند و هوا را پر از سرب میکنند و سر مرا درد می آورند و آسمان را خاکستری میکنند و بی انکه بفهمند چرا بودند روزی میروند و تو برای نبود شان گریه میکنی و افسوس که تو هم یکی میشوی مثل او....

مثل آنها.مثل همه.

من نگران تو هستم اما از آنجایی که کاری از من برنمیاید بهتر است درسم را بخوانم تا امتحان گراف فردا را  کامل شوم.




لیست کل یادداشت های این وبلاگ